پریشان گویی های یک دلِ تنگ...



هستم ولی خستم:)
عجیب دلم نوشتن میخواد و عجیب تر دستم به نوشتن نمیره!
فصل دوست داشتنی ام سر رسیده و من همچنان گنگم!
توی عصرای دل انگیز زمستونی دفترم رو باز میکنم و با یک لیوان چای هل دار و خودکارای دوست داشتنیم میشینم سر نوشتن ولی دریغ از یک کلمه!
میدونی حتی رو کتابام هم نمیتونم تمرکز کنم و این برای عشق کتابی مثل من یعنی فاجعه!یعنی یه چیز بی سابقه!میدونی اگه الیور تویست نصفه بمونه یعنی چی؟!
دلم این روزا بیشتر سکوت میخواد.مثل خود خود زمستون.دلم خیالبافی های گرم میخواد.دلم قصه های هزار و یک شب یلدایی میخواد.
نمیدونم.شاید دلم سفر میخواد.مثلا یکی باشه که ما رو بطلبه مثلا.
دله دیگه.همش دنبال بهانه ست.بهانه های عاشقانه ست.
شاید هم دلم فقط "تو" رو میخواد.
میام ان شاالله این روزها.
برام ارزوهای خوب کنید لطفا:)


+آب هم رساناست.سلام بر ارباب تشنه گان عالم.وسلام بر هرکه هوای او را دارد.آب هم زنده است.خاک می رساند به هر جا که خاک هست.اما آب می رود حتا به جایی که آب نیست.

+امشب،شب بیستم محرم و دلم میخواد سلامی بدم به ارباب تشنه گان عالم.

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

+شاید قسمت این بود که من شب بیستم محرم تو وبلاگم به امام سلام بدم و این ایام رو به شما،دوستانم تسلیت بگم.به هر حال شاید خیلی دیر باشه ولی اگه دلتون لرزید و اشکی ریختید التماس دعا.

+بند اول قسمتی از کتاب رهش آقای رضا امیر خانی.


دستانم را حلقه می کنم دور فنجان چایی که بوی بهار می دهد.این جا کنج اتاق من.کاکتوس های رنگارنگ کنار پنجره ام لحظه لحظه جان می دهند برای دیدن باران از پشت پنجره.من و کاکتوس هایم هر دو هوس باران و بوی نا کرده ایم.دلمان گرفته و گره گشایی می خواهیم.هواسمان همچنان پی توست.پی تو که نیستی.که شاید بوی نمِ خاک های ملتهب خبری از تو بیاورند.مثل رنگین کمانی که بعد از یک بارانِ حسابی از پشت ابرها بیرون بیاید.
بیرون بیا.نگذار میان این خشکسالی ها،رسم یک زندگی پر از رنگ از خاطره ی من و گل هایم برود.


چه انتظاری داری  از کسی که دلش دم به دم هوای کودکی هایش را می کند؟کسی که دلش پر می کشدبرای دوچرخه سواری ها،لی لی کردن ها،دویدن ها و برف بازی کردن های دوران کودکی.چه انتظاری داری از من؟منی که هر شب دلم هوای پشت بام خوابیدن ها و شمردن ستاره های چشمک زن شش سالگی ام را می کند؟هر روز هوس بستنی خوردن های سر ظهر و چرخیدن میان باغچه ی حیاط و بساط خاله بازی بین دو درخت گردو و انگور وسط حیاط خانه جان به سرم می کند.چه توقعی داری از من؟که بازیگر بازی پرتهوع تو بشوم؟بازیچه ی مغلوب ت هایت؟ که افسار زندگی ام را بدهم دست تو؟که دل بدهم به غم های پی در پی ات؟نه.نه دنیای بی رحم مفلوکم.من بازنده ی این بازی نمیشوم.من تسلیم آدم ها و عادت هایشان نمی شوم.
باور می کنم که زندگی هیچ وقت به سادگی دوران کودکی ام نمیشود اما زندگی نیازمند همین دلخوشی های کوچک است.

و من آن عاشق نانوشته ی تاریخم.
از اتاقم عطر یاس می آید.
بهشت من.طلا در طلا.نور در نور.
فردوس برینم.اوج تمنای وجودم.خنکای دلم.
بیا دست هایت را به من بده.بگذار به تلافی همه ی دنیا به کام ما نگشتن ها،دور هم بگردیم.
بیا همه ی این خاکستری ها را دور بریزیم.بیا لحظه ای فقط من و تو باشیم.فارغ از دغدغه های رنگارنگمان.
بگذار دنیا فقط دو روز برای ما باشد.فقط دو روز.

تو بوی خاک باران خورده ای و من نمی دانم که چرا هزار سال است که باران نمی بارد.بیایید کاسه هایمان را رو به آسمان بگیریم که همه ی این ها سزای اعمال من است.

همه ی این ها سزای اعمال من است.همه ی این نیامدن ها،همه ی این ایستادن ها و زل زدن به انتهای جاده ها،تقصیر من است.

من همه ی اشک های منتظران را مدیونم.

من مدیون همه ی گل های نرگسم.مدیون همه ی جمعه های ملتهب.

مرا ببخش.همه ی خاکستری ها تقصیر من است.همه ی دلتنگی های غروبانه.

من مدیون همه ی منتظرانی هستم که جمعه ها فانوس به دست روبه روی دریا مینشینند.من مدیون همه ی فانوس ها هستم.

مرا ببخشایید همه ی بیقرارهای عالم.مرا ببخشایید یاس های سجاده ها.بنفشه های باغچه ها.

همه ی چشم به راهانی که آدینه ها گریه می کنید.همه ی این ها سزای اعمال من است.

راستی کی بهار می شود؟


این روز ها می گذرند.

این روزها می گذرند و من.

و من نشسته ام در امتداد جاده ای که به غروب ختم می شود.

من.منی که روی خط موازی ریل قطار نشسته ام و به امید قطاری که قرار نیست بیاید لبخند می زنم.

قطاری که مسافرش تو باشی.

این روزها می گذرند.دیروزها می گذرند.حتی فرداها هم می گذرند.

و من هم چنان روی ریل قطار نشسته ام و به صدای ممتد سوت قطار خیالی گوش سپرده ام.

این جا منم.قطار رفته و سپیده ی سپید شده ی صبح و منی که در سجده به معراج رفته ام.

                                              


مثل تکرار یک لبخند در آیینه.مثل تکرار موج های دریا.مثل تکرار طلوع هر روزه ی خورشید.

تو در تکراری.تو در چرخشی.تو جاری در لحظه هایی.

آرام و همیشگی.مهم و لازم.زیبا و دل انگیز.

تو.ای آفتاب پشت آفتاب.ای ماه پشت ماه.ای دورِ نزدیک.ای نزدیکِ دور.

اینجا کسی دلش تنگِ نگاهت است.


در یکی از بهترین شب های خدا هستم.شبی که از هزار ماه بهتر است یکی از شب های مبارک نزول قران. یکی از شب های ماه مهمانی خدا .بهترین ماه خدا.شب قدر.هستم،هستم،هستم. اما نیستم.در عین اینکه هستم،نیستم و متحیرم.گیجم.گنگم.

میخواهم دعا کنم ولی انگار کن که لالم.میخواهم ضجه بزنم ولی انگار کن که سنگم.میخواهم عین ابر ببارم اما  تو انگار کن کویرم.

دلم به اندازه ی همه ی این بوی نمی که توی کوچه های این شهر پیچیده گرفته.هوس کرده ام همه ی شب را زیر نور ماه بدوم.دلم کشیده امشب زیر درخت یاس خانه ی آن کوچه تا صبح شعر بخوانم و شعر بگویم.امشب باید فقط من باشم و تو.‌من برایت زیر نم نم  باران دانه دانه اسم های زیبایت را بشمارم و تو برایم آرام آرام از خوشگلی های این شب بگویی.من برایت ذکر یا رفیق بگیرم و تو برایم از عشق بگویی.من از شوق بودنت بغض کنم و تو برایم باران بباری.

من برایت فنا شوم و تو مرا از نو زنده کنی.

+التماس دعا

+تو یک بار از مادر متولّد شدى و این بار باید از خودت بیرون بیایى؛ از نَفس، از غریزه‏ها، از عادت‏ها متولّد شوى؛ که عیسى‏ مى‏گفت: لا یَلِجُ فِى الْمَلَکُوتِ مَنْ لایُولَدُ مَرَّتینِ»؛ کسى که دو بار متولّد نشود، به ملکوت خدا راهى ندارد.استاد علی صفایی حائری



سلام دوستان:)

اگه موافق باشین دلم میخواد یه گروه کتابخوانی بزنیم،که توش کتاب بخونیم و حرف بزنیم و تخمه بشیم:)

+موافقا دستا بالا.

+اگه ان شاالله به ده نفر برسیم شروع میکنم.

+ضمنا نظر بدین که گروه توی چه پیام رسانی باشه،لطفا فقط تلگرام نباشه که برای من قطعه:)

منتظرتونم


 

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است  
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من  نه این که مرا شعر تازه نیست   
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست           
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل های من شود               
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم        
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست 
آیا هنوز آمدنت را بها کم است


از من به  آنه ی جوان.

سلام آنه جانم.امیدوارم در این روزهای سخت حالت خوب باشد.راستش را بخواهی هیچ کس مرا به این چالش دعوت نکرد،اما من سخت دلم هوایت را کرده بود.

آنه جانم،همدم روزهای آرام کودکی ام،نمیدانم تو الان کجای این دنیایی،اما امیدوارم از این روزهای ملتهب جهان به دور باشی.

راستی آنه جانم.میدانی من چندبار کلمه ی گرین گیب را سرچ کرده ام؟که بدانم کجای این جهانی؟میدانی چندبار چشمانم را بستم و خودم را همراه تو کنار متیو و ماریلا تصور کرده ام؟با تو،در اتاقت،کنار پنجره ی رو به باغ دکلمه خوانده ام؟

آنه جانم بین خودمان بماند،من خیلی از شب ها،خواب دریاچه ی نقره ای را میبینم،کنار آب زلال دریاچه دستانت را میگیرم و برایت شعر میخوانم.

آنه ی عزیزم.من و تو فصل مشترک تمام خیال بافی های دنیاییم.ما نقطه ی اتصال کتاب و شمع و قلم و گل و رویاییم.

آنه،تو همیشه برای من هستی.تو در خیال منی.تو در من غوطه وری.من همیشه یک منم را در گرین گلیبیز جا گذاشتم.من در تو حل شدم،همان روزهای کودکی که جلوی تلویزیون همراه تو خیال بافتم،شعر خواندم،دامنم را در هوا رقصاندم و موهایم را بافتم.در تو حل شدم.کنار شکوفه های درخت سیب.

با احترام.

 

 


از من به  آنه ی جوان.

سلام آنه جانم.امیدوارم در این روزهای سخت حالت خوب باشد.راستش را بخواهی هیچ کس مرا به این چالش دعوت نکرد،اما من سخت دلم هوایت را کرده بود.

آنه جانم،همدم روزهای آرام کودکی ام،نمیدانم تو الان کجای این دنیایی،اما امیدوارم از این روزهای ملتهب جهان به دور باشی.

راستی آنه جانم.میدانی من چندبار کلمه ی گرین گیب را سرچ کرده ام؟که بدانم کجای این جهانی؟میدانی چندبار چشمانم را بستم و خودم را همراه تو کنار متیو و ماریلا تصور کرده ام؟با تو،در اتاقت،کنار پنجره ی رو به باغ دکلمه خوانده ام؟

آنه جانم بین خودمان بماند،من خیلی از شب ها،خواب دریاچه ی نقره ای را میبینم،کنار آب زلال دریاچه دستانت را میگیرم و برایت شعر میخوانم.

آنه ی عزیزم.من و تو فصل مشترک تمام خیال بافی های دنیاییم.ما نقطه ی اتصال کتاب و شمع و قلم و گل و رویاییم.

آنه،تو همیشه برای من هستی.تو در خیال منی.تو در من غوطه وری.من همیشه یک منم را در گرین گیب جا گذاشتم.من در تو حل شدم،همان روزهای کودکی که جلوی تلویزیون همراه تو خیال بافتم،شعر خواندم،دامنم را در هوا رقصاندم و موهایم را بافتم.در تو حل شدم.کنار شکوفه های درخت سیب.

با احترام.

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها